سه دزد در حالی که از یک صحنه ی جرم فرار می کنند، خودشان را در در محاصره ی پلیس در یک بار نیو اورلان می بینند و اینکه متوجه میشوند نه تنها پلیس به دنبال آنهاست، بلکه مردم هم دنبال آنها هستند...
داستان در مورد دو دوست جنایتکار به نام کیتس و موسز است که بعد از مدتی معلوم میشود یکی از آن ها پلیس مخفی است و به خاطر همین رابطه شان خراب میشود تا اینکه سال ها بعد آن دو در کنار هم قرار میگیرند، کیتس باید مراقبت موسی باشد تا شهادتی را رو ادا کند...
مردی بهمراه دخترش تصمیم میگیرند که رهبری یک دسته از غازهای جنوبی را برای پرواز به عهده بگیرند...
مطالعه ای بر روی شخصیت میلدرد 'میلی' هاوکس، زنی مسن که تمام عمرش را صرف مراقبت از دیگران کرده است. زمانی که دخترش او را ترک کرده و از خانه می رود، متوجه می شود که دیگر کسی را ندارد که نگرانش باشد...
«پيکاسو» (هاپکينز) نابغه ي هنرمندي است که عادت بيمارگونه اي به سوء استفاده از زنان دارد. تا اين که با «فرانسلواز ژيلو»(مک لهون)، دختري که چهل سال از او جوان تر است، آشنا مي شود و رابطه اي بين آن دو شکل مي گيرد...
داستان فیلم در مورد مردی بنام «مایک» است که دختر مورد علاقه اش را در نیو یورک رها کرده و به لس آنجلس آمده تا تبدیل به یک ستاره شود. اکنون شش ماه از زمانی که دوست دخترش او را رها کرده می گذرد و او حال خوشی ندارد. از این رو رفقای او تصمیم دارند او را دوباره به صحنه حرفه ای باز گردانند...
زني به نام «ويولت» (تيلي) هم راه گنگستر خشني به نام «سزار» (پانتوليانو) در آپارتمان مجللي زندگي مي کند. او با زن کارگري به نام «کورکي» (گرشن) که در آپارتمان مجاور ساکن است، آشنا مي شوند. آن دو با هم صميمي مي شوند و تصميم مي گيرند دو بسته پولي را که «سزار» بايد به دوستان گنگسترش تحويل دهد، بدزدند...
لوک دونپورت پسر سیزده ساله رئیس جمهور ایالات متحده میباشد.وودز مامور سرویس مخفی مسئول مراقبت از او می شود.ولی پس از تهدید او در مقابل دوربینها اخراج می شود.سم سیمز که یک بوسکور سابق میباشد جایگزین او می شود و...
سالها بعد از فیلم اول، روح کلاغ به جسم مردی دیگر می رود که می خواهد بعد از مرگ انتقام پسرش را بگیرد و …
«کارل چيلدرز» (تورنتن) مردي است کمي کند ذهن که بيش تر سال هاي عمرش را در يک آسايشگاه رواني سپري کرده است. در دوازده سالگي وقتي کشف مي کند مادرش با مردي که هرگز او را نديده، سر و سري دارد، هر دوي آنان را مي کشد. «کارل» از آسايشگاه اخراج مي شود و کمي بعد در يک شهر کوچک با «فرانک» (بلک) که پدرش مرده، آشنا مي شود…
