«ویکتور فرانکنستاین» (برانا) تحت تأثیر تجربه های استادش، «والد من» (کلیز)، دچار وسوسه ی چیرگی بر مرگ می شود. وقتی ولگردی (دنیرو) «والدمن» را می کشد و به دار آویخته می شود، «ویکتور» مغز «والدمن» را در سر جنایتکار قرار می دهد و موفق می شود او را به زندگی بازگرداند…
داستان دربارهی ارواحی است که در تلاشند تا با استفاده از شیوههای ترسناک و اجراهایشان در میان زندگان، به ترسناکترین افسانههای شهری و موفقترین و مشهورترین ستارگان دنیای ارواح تبدیل شوند.
در آفریقای جنوبی، مردی در جریان کمک به نجات بچه پانگولینی که قربانی قاچاق شده بود، معنایی برای زندگی خود مییابد. او زندگیاش را وقف تیمار و آمادهسازی این حیوان در معرض انقراض میکند تا بتواند آن را به زیستگاه طبیعیاش بازگرداند.
یک مادر بلاگر به نام استفانی قصد دارد بفهمد چرا دوستش، امیلی، ناگهان ناپدید شد. شوهر امیلی، شان، با او همراه میشود تا در این مسیر با خیانتها و رسواییها روبرو شوند...
داستان این فیلم ۴ هفته بعد از فیلم قبلی آغاز می شود. بریجت جونز عشق زندگی اش را پیدا کرده و اکنون از خودش می پرسد، آیا همه چیزهایی که در موردشان رویا پردازی می کرده را بدست آورده است؟