«گرسنگی» ماجرای اعتصاب غذای بابی ساندز، عضو ارتش موقت جمهوری ایرلند است كه در سال 1981 و در اعتراض به لغو قانون تمایز زندانیان سیاسی توسط دولت وقت بریتانیا صورت گرفت. «گرسنگی» شش هفته آخر زندگی باب را در زندان مِیز به تصویر كشیده است.
زوجی به خاطر مشکلاتی مربوط به سلامتی پسرشان به خانه ای ویکتوریایی در شمال کانکتیکات نقل مکان می کنند، اما به زودی مجبور می شوند با گذشته پرآشوب این خانه و نیروهای فراطبیعی ساکن در آن روبرو شوند ...
ثروتمندترین بچه ی دنیا ، ریچی ریچ ، همه چیز در زندگی اش دارد بجز رفیق و هم بازی. زمانی که چند تبهکار والدین او را می دزدند، او باید کنترل تمام ثروت و دارایی و همینطور کارخانه پدرش را در دست بگیرد و برای پیدا کردن مادر و پدرش تلاش کند...
بعد از شنیدن صدای فریاد یک پسر بچه برای کمک، دو جوان با به خطر انداختن خودشان وارد یک میدان وسیع چمن زار در کنزاس میشوند اما خیلی زود متوجه میشوند که ممکن است اصلا راه خروجی از این مکان وجود نداشته باشد…
«هارولد چيسن» (کورت)، فرزند آرام مادري ثروتمند و سلطه جو (پيکلز)، هيچ دوستي ندارد و تنها به يک چيز علاقه مند است – مرگ. «هارولد» با زن پيري به نام «مود» (گوردون) آشنا مي شود که او هم پاي ثابت تشييع جنازه هاست.